تشنگان قدرت و شیفتگان خدمت

یادداشت ها و نکته هایی در باره موضوعات اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی

تشنگان قدرت و شیفتگان خدمت

یادداشت ها و نکته هایی در باره موضوعات اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی

قدرت طلبی مولود جهل جامعه  است.

 

قدرت طلب کیست؟ قدرت طلبی چیست؟ قدرت طلب کسی است که برای دستیابی به قدرت از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کند و پای بند حفظ ارزشهای انسانی و اعتقادی نیست و قدرت طلبی آن است که فرد میدان را برای مانور خود باز می بیند، و بی مهابا بر همه چیز فرمان می راند .و برای رسیدن به اهداف خود چه بسا که آسمان وریسمان را به هم ببا فد و از هر دری  جق به جانب خود سخن بگوید .

 در میدان کشتی و یا دیگر رقابت ها ورزشی، چه کسی صاحب قدرت است. کسی که حریفی ندارد یعنی قدرت او بالاتر از دیگران است. حالا به هر دلیل که او به آن حد قدرت رسیده باشد.در هر حا ل او، در میدان رقابت ، صاحب قدرت است. صاحب برتری است. صاحب زور است . چرا صاحب زور و قدرت شده است، برای اینکه کسی به حد او نرسیده است ، کسی برای برابری با او تلاش نکرده است حالا به هر دلیل ، خواه  به دلیل ضعف جسمانی باشد، خواه به دلیل ضعف فکری و علمی، به هر حال میدان قدرت را به قدرتمند واگذار کرده است و هر کس هم که داعیه رقابت با او را داشته باشد، زمین می خورد.

دکتر صادق زیبا کلام در کتاب ما چگونه ما شدیم، تلویجاً می گوید: اگر عقب مانده ایم خودمان عامل اصلی بوده ایم و اگر زیر بار زور و قدرت کمرمان شکسته است به خاطر این بوده است که نتوانستیم بلند شویم، این سخن درستی است اگر چه بسیاری به کتاب این استاد دانشگاه ایراد گرفتند و نقد هایی بر آن نوشتند اما واقعیت هم ، همین است ، تشنگان یا طالبان قدرت از جهل و نادانی مردم و جامعه سوء استفاده می کنند و یا اینکه خود، مردم را در جهل و نادانی باقی می گذارند تا بتوانند برآنها مسلط شوند ،

کتاب مذکور در این باره می افزاید : « اگراستعمار بر این سرزمین وارد شد نتیجه و معلول جهالت پادشاهان قدرت طلب بود که همیشه بر این تصور بودند که معامله سیاسی با مستشاران خارجی موجب بقاء آنان می شود ، عصر قاجار نیز عصر ضعف و بی خبری و عقب ماندگی درایران بود ، که موجبات تسلط استعمار را بر این کشور فراهم کرد و عقب ماندگی  را بیش ازصد سال بر این کشورتحمیل نمود .

اگر پادشاهان قاجار طالب قدرت ودیکتاتوری خود نبودند و نمی خواستند سلطه خود را به اجبار بر مردم تحمیل کنند و پای استعمار را به این کشور باز نمی کردند ، می‌توانستند با استفاده از نظرات عالمان دینی و روشنفکران جامعه واستقلال طلبان در مقابل نفوذ  بیگانگان و تهدیدات خارجی بایستند و استعمار را وارد این کشور نکنند و مردم را در جهل و عقب ماندگی باقی نگذارند .

یکی از علت های پدید آمدن تفکر سکولاریزم ، پادشاهان نادان بودند که دین را از سیاست جدا می دانستند و یا دین را عامل عقب ماندگی می‌پنداشتند در حالی که عبرت گیری از پندهای تاریخی عصر پیامبر می‌تواند این واقعیت را به سردمداران حکومت ها بفهماند که استقلال و خود کفایی و آزادی بیش از هر چیز می تواند  بر پایه تفکر و اعتقاد دینی و آزادی خواهی مذهبی ، موجب اقتدار حکومت پادشاهان گردد ، و هنگامی هم که سطح دانش و تخصص متولیان امور و سیاست مداران جامعه پائین است خود به خود زمینه چیرگی دولت های بیگانه در مملکت فراهم می‌شود »

قدرت هم از آنجا به وجود می‌آید که میدان سیطره برای قدرت طلب پدید آید میدان مانور فراهم شود ورقیبی برای زورمند وجود نداشته باشد. حالا اگر زورمند وقدرتمند همه جا و در هرحال، چه پیدا و چه پنهان، رقیبان خود را نیست و نابود کند، قدرتمند تر می شود ، اگر رقیبان خود را منزوی کند و به انگشت اتهام از میدان بدر نماید. بر قدرت او افزوده می شود، او قوی تر و رقیبان او ضعیف ترمی شوند ، این زور مداری مال و ثروت و علم و دانش نمی شناسد. زورمند وزورمدار همه ی این موارد را ضعیف می کند.و ممکن است از همین ا بزار ها نیز برای برتری استفاده کند ، طالب قدرت اگر بتواند تو را از نظرمالی هم ضعیف تر می کند تا نتوانی با پشتوانه مالی به رقابت با او بروی یا در مقابل او ابراز وجود کنی. اگر هم شده از راه منکوب کردن فکر و عقیده وارد می شود و خود را مسلط بر اندیشه تو می‌خواند، خود را عالم و آگاه به زمان می شمارد، درس اخلاق و مذهب و سیاست را برایت رقم می‌زند و اگرابزار  تبلیغ داشته باشد هر دم و هرساعت و در هر جمع و جلسه ای تو را منکوب می کند. آنقدر حرف می‌زند، آنقدر تبلیغ می کند و آنقدر از تو بد می گوید که خودت نیز باورت می شود. چه رسد به اینکه او گوش جهانیان را،گوش مجلسیان را، گوش مردم را، وگوش شنونده و بیننده را در اختیار داشته باشد ، که در این صورت افکار همه را به بازی قدرت می گیرد و خوراک اطلاعاتی به همه آنها می‌دهد و گوش همه را از اراجیف و حرفهای بی مبنا پر می کند. اینجا امر بر همه مشتبه می شود، شاید او راست می‌گوید؟! اما نه، او ما را فریب می دهد او همه را اغوا می کند، او از جهل ما سوء استفاده می‌کند. او. می خواهد خودش باشد و خودش . و او می خواهد همیشه بر ما مسلط باشد همیشه صاحب قدرت باشد ، همیشه اختیار دار سرنوشت ملت  جاهل و مردم جاهل باشد.

او مردم را فقط برای خود می خواهد، او از جهل ما خوشش آمده است می خواهد با جهل بر ما مسلط باشد. می خواهد مورد نقد ما قرار نگیرد، مکفور فوکاس، یک نظامی  یهودی و عامل تجزیه فلسطین بود، که در سر نقشه تجزیه فلسطین را داشت و می خواست حکومت اسرائیل را پایه گذاری کند،  او در حین داشتن قدرت ، یکی از نزدیکانش را مأمور می کرد که یک یک رقیبانش ( کسانی که فرض می شد مانع رسیدن  به تشکیل دولت اسرائیل باشند) را بکشند، مأمور پس از چند بار که مأموریت های فرمان داده شده مبنی بر قتل افراد را انجام داد به ذهنش آمد که چرا دارد افراد را می کشد. ممکن است فردا به جرم قتلها محاکمه شود و اصلاً چرا او باید چنین گناهانی را مرتکب  شود؟ لذا آمد پیش مکفور فوکاس و از پشیمانی در قتل ها سخن گفت:مکفور که فرمانده وی محسوب می شد از پشیمان شدن او، و جرقه ای که در ذهن و فکر وی مبنی بر سرباز زدن از دستور پدید آمده بود احساس خطر کرد و چون تا آن زمان قتل ها را پنهانی فرمان داده بود. یا خود گفت: خطر رسوایی در کمین است ، باید کاری کرد ، او به این نتیجه رسید که دیگر به وجود این مأمور نیازی نیست و لذا، این بار خودش دست به کار شد و مأمور و دست آموز خود را کشت.

لذا می بینم مأمور معذور تنها یک لحظه از غفلت و جهالت خارج شده بود،و در یک لحظه تصمیم گرفت از فرمان قتل ها ی بعدی سرباز بزند و به همین منظور با مکفورفوکاس که فرمانده جنگ بود به مشورت نشست و از ادامه قتل ها اعلام بیمناکی و پشیمانی کرد که پس از اندی ، مکفورفوکاس ، خود، در منزل خویش ، با فرو  کردن چاقو در شکم وی، او را به قتل رساند.

حال نتیجه این می شود که جهل و نادانی انسان باعث گناه است.باعث وطن فروشی است . باعث ظلم پذیری است ، عامل عقب ماندگی است و عامل تباهی است ودر داستان فوق عامل قتل شده است و در جاهای دیگر نیز ممکن است باعث قتل شود ، اگر هم جاهل لختی بیدار شد باز هم باید قربانی شود، باید نیست و نابود گردد چون قدرتمند و قدرت مدار باهوشتر، زیرک تر از برده و بنده ناتوان است، زیرک تر از ملتی است که سرش به کار خود و رزق و روزی اش است وتنها به یک صدا گوش می‌دهد و تنها از یک لسان حرف می‌پذیرد.

 دکتر زیبا کلام در کتاب « ما چگونه ما شدیم»جهل و فقر فرهنگی و فکری را عامل عقب ماندگی و تسلط استعمار می داند او معتقد است دلیل عقب ماندگی مردم، جهل مردم بوده و اینکه پادشاهان جاهل و نادان نیز بر مردم سیطره داشته اند، پادشاهانی که حتی خود به نادانی اعتراف داشتند ، مانند عباس میرزا که به نادانی خود اعتراف کرده است و در فصل بعدی کتاب به آن اشاره شده است .
از کتاب تشنگان قدرت و شیفتگان خدمت صفحه ۱۱۲

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم جمعه 13 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:01 ق.ظ

اگر مردم جهالت را کنار بگذازند هیچ طاغوتی بر انان چیره نخواهد شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد